باید دوید تا ته بودن.
باید به بوی خاک فنا رفت
باید به ملتقای درخت و خدا رسید
باید نشست
نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف.»
(سپهری، ۱۳۸۷: ۴۳۴)
سپهری به کشف و شهود نظر دارد و نگاه عرفانی او به مذهب نیز دچار ابهام شده و بودایی و آئین بودا را فناناپذیر میداند. سپهری به آن شناخت رسیده که خود راه را نشان میدهد و بدون چارچوب خاصی واژه های عرفانی را به کار میبرد.
« سپهری در مرحلهی فرجام است، بیخود است و بیخودانه گام بر میدارد، دربارهی خود نمیگوید، زیرا دیگر خودی در کار نیست.» (عابدی، ۱۳۸۴: ۲۶۰و۲۶۱)
در این اثنا سپهری به زمانی نیز اشاره میکند که انسان در دوران پیش از هبوط با خدایش زندگی میکرد و به نیایش و مناجات میپرداخت و چیزی آنها را از هم دور نمیکرد:
« ظهر بود
ابتدای خدا بود
ریگ زار عفیف
گوش میکرد،
حرفهای اساطیری آب را میشنید.»
(سپهری، ۱۳۸۷: ۴۵۹)
سپهری به گذشته های دور برگشته و معرفت و آگاهی و ایمان را فقط به دوران قدیم و زمانی که فطرت آدمی سرشار از پاکی بود، منحصر میداند. چون معتقد است گذشت زمان و رسیدن به سنین بالاتر، شناخت آدمی را کمرنگتر میکند.
در واقع سپهری جلوههای شناخت را در زمان کودکی هر فرد میداند و به این باور رسیده که بعد از کودکی این معرفت فطری زایل میشود. (عابدی، ۱۳۸۴: ۲۶۳)
سپهری در مقام وحدت و وصل است و میگوید:
« چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید.
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.
راز، سر خواهد گرفت
ریشهی زهد زمان خواهد پوسید
امشب
ساقهی معنی را
وزش دوست تکان خواهد داد.»
(سپهری، ۱۳۸۷: ۴۶۲ و ۴۶۳)
پیچک یادآور گل نیلوفر است که به اطراف میپیچد و بالا میرود؛ نیلوفر نماد انسان کامل است که خود را از لجن زار دنیا بالا میکشد. انسان کامل با نگریستن به اجزای عالم که تجلّی ظهور خداست، آنها را مورد نوازش و لطف قرار میدهد.
به نظر سپهری آن چه در جهان هستی اصالت و واقعیّت دارد «وحدت» است و کثرات چیزی جز نشانه نیستند. سپهری نیز در طی سالها چنان به واقعیّت نزدیک میشود، که اکنون از جایگاه شاگرد به جایگاه استادی رسیده و وجود و حضور این واقعیت را تجربه کرده است و برای نشان دادن این وحدت، جهان را چنان بازسازی میکند که جلوهگاه وحدت باشد، بدین ترتیب عناصر نامأنوس را در کنار هم قرار میدهد و عشق الهی را به نحوی مبهم (در طبیعت و زیبایی آن) مطرح میکند.
پایان نامه
در واقع «سپهری هم، مانند عارفان بزرگ، یک متفکر پانتئیستی است، پانتئیسم آیینی فکری است قائل به این که همه چیز خداست یا همه خداست؛ یعنی همان چیزی که صوفیان ما آن را «همه اوست» مینامند.» (نوربخش، ۱۳۷۶: ۱۵۴)
در ادامه، نکتهای که شایان ذکر است این است که ما در تحلیل اشعار سهراب سپهری که یک شاعر معاصر نوسرا است و شعر او یک روند خاص را دنبال میکند نتوانستیم تقسیمبندیهای مفاهیم نماز و نیایش را ارائه دهیم؛ زیرا در شعر سپهری وحدت فکر و تجربه به اندازهای است که نمیتوان آنها را از هم جدا کرد، چون شعر او مراحل مختلف دارد و یک وحدت به هم پیوسته در میان این مراحل دیده میشود که باید کل مفهوم شعر را در نظر گرفت تا بتوان تحلیل درستی ارائه داد.
از سوی دیگر شاعری چون شهریار که جزء شاعران معاصر کلاسیک است، هر شعر او به تنهایی دربردارندهی مفهومی جداگانه است، به همین دلیل تقسیمبندیهای مفاهیم نماز و نیایش دربارهی او و شاعرانی از این دست صورت پذیرفته است.
۴-۴-۱ بسامد واژگان و اجزاء و مفاهیم نماز و نیایش
۱- «دستم را به سراسر شب کشیدم، / زمزمهی نیایش در بیداری انگشتانم تراوید.» (سپهری، ۱۳۸۷: ۱۵۸)
۲- «و سرانجام / در آهنگ مهآلود نیایش تو را گم کردم.» (همان: ۱۵۹)
۳- «ماندیم در برابر هیچ، خم شدیم در برابر هیچ / پس نماز مادر را نشکنیم.» (همان: ۱۷۹)
۴- «برخیزیم، و دعا کنیم / لب ما شیار عطر خاموشی باد!» (همان)
۵- «آذرخشی فرود آمد، و ما را در نیایش فرو دید.» (همان: ۱۹۸)
۶- «به در آ، بیخدایی مرا بیاگن، محراب بیآغازم شو.» (همان: ۲۰۲)
۷- «تاریکی محراب، آکندهی ماست.» (همان: ۲۰۸)
۸- «هستی بود و زمزمهای / لب بود و نیایشی.» (همان: ۲۱۸)
۹ و ۱۰- « من بود و تویی / نماز بود و محرابی.» (همان)
۱۱- «ای در خور اوج! آواز تو در کوه سحر، و گیاهی به نماز.» (همان: ۲۶۹)
۱۲- «خوابم چه سبک، ابر نیایش چه بلند، و چه زیبا بوتهی زیست.» (همان: ۲۷۰)
۱۳- «قبلهام یک گل سرخ.» (همان: ۲۷۸)
۱۴ و۱۵- « جانمازم چشمه، مهرم نور.» (همان)
۱۶- «دشت سجادهی من.» (همان)
۱۷- «من وضو با تپش پنجرهها میگیرم.» (همان)
۱۸- «درنمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.» (همان)
۱۹- « هرجا گلهای نیایش رست، من چیدم، دسته گلی را.» (همان: ۲۴۴)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...