در دنیا پادشاهان صاحب ملک و مقام، زمانی که بخواهند عمارتی را بنا کنند، خدمتکاران و کارگران را به خدمت می گیرند و در شأن خود نمی دانند که به خودی خود دست در گِل نهند و این کار را به دیگران باز گذارند ولکن چون کار بدان موضع رسد که بخواهند گنجی را در آن عمارت تعبیه فرمایند تمامی خدم و حشم را دور کنند و خود دست در گِل نهند و آن موضع را به اندازه ی گنج درست کنند و آن گنج را به دست خود در آن جای دهند.(رازی، ۱۳۵۲ : ۶۸-۶۷)
انسان را همین کرامت بس باشد که خداوند عزّ و جل، آسمان و زمین و هر چه در آن است را در شش روز آفرید.« وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّام‏»(هود/۷) و در آن تشریف «بِیَدی» ارزانی نداشت، با آنکه عالم کبری بود و اگر چه تمامی موجودات را به اشاره ی «کُن» آفرید.«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏»(یس/۸۲) اما در تشریف خلقت انسان «بِیدی» ارزانی نمود و خود ش به تنهایی با دو دستش در وجود او گنج معرفت را تعبیه نمود.« وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»(بقره/۳۱) تا بی خبران بدانند که آدمی را با حضرت حق اختصاص و نسبتی است که هیچ یک از موجودات هستی چنین نسبتی را با کردگار هستی ندارند.(همان، ۱۳۵۲ : ۸۲-۸۱) و این نسبت چیزی جزء نسبت «بندگی» نیست و به راستی همین نسبت است که انسان را در هستی عزیز نموده و او را شایسته ی مقام خلیفهالهی نموده است. به راستی کرامت دارد این نسبت که او با خالق هستی کنون دارد، چنانچه مولای متقین امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند : « إِلَهِی کَفَى لِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً وَ کَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً أَنْتَ کَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِی کَمَا تُحِب»(بابویه قمی،‌۱۳۶۲ :۲/۴۲۰)‏ الهى در عزتم همین بس که تو را بنده‏ام و در سرفرازیم همین بس که توام پرورنده‏اى تو چنانى که من می خواهم مرا چنان کن که تو می خواهى‏.
مفسرین درتبین واژه ی «بِیدی» در آیه ی شریفه ی ۷۵ سوره ی ص نظراتی را بیان نموده اند که در این جا به برخی از آن ها اشاره می شود :
-خداوند خلقت انسان را خود به عهده گرفت بدون اینکه واسطه ای در کار باشد و این امر به خاطر آن بوده
است که برای انسان شرافتی را اثبات نماید که اگر هر چیز را به خاطر چیز دیگر آفریدم ولی آدم را به خاطر خودم آفریدم و عبارت «خَلَقْتُ بِیَدَیَّ »(ص/۷۵) اختصاص را می رساند.(طبرسی، ۱۳۶۰ : ۲۱/۱۳۳؛طباطبایی، ۱۳۷۴ : ۱۷/۳۴۳)
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه
-به کار گرفتن دو دست نشانه ی نهایت توجه و علاقه ی انسان به چیزی است. ذکر تعبیر «خَلَقْتُ بِیَدَیَّ»(ص/۷۵) در آیه ی مورد بحث کنایه از عنایت مخصوص پروردگار و اعمال قدرت مطلقه ی او در آفرینش است تا بیانگر اهتمام به خلقت آدم باشد مانند کسی که بگوید این کار دست من است بنابراین در خلقت او اهتمام تام داشته است و از آن جایی که انسان در هر عملی که دو دست خود را به کار بندد نسبت به آن اهتمام بیشتری دارد خداوند نیز برای بیان اهتمام و عنایت در خلقت آدم از تعبیر «خَلَقْتُ بِیَدَیَّ »(ص/۷۵) استفاده نموده است. (مکارم شیرازی،‌۱۳۷۴ : ۱۹/۳۳۸ ؛طباطبایی، ۱۳۷۴ : ۱۷/۳۴۳ ؛قرشی،‌۱۳۷۷: ۹/۲۵۴)
-منظور از واژه ی «یَد» قدرت است و تثنیه آوردن آن، تأکید را می رساند.(طبرسی،‌۱۳۶۰ : ۲۱/۱۳۴ ؛مدرسی، ۱۳۷۷: ۱۱/ ۳۹۶) و یا به عبارتی دیگر منظور ید قدرت و ید حکمت است یعنی خداوند از روی قدرت و مصلحت و حکمت آدم را خلق نمود.(طیب، ۱۳۷۸: ۱۱/۲۷۴)نقدی که بر این نظر وارد است : آدم مخلوق به دو دست ایجاب می کند فضیلتی برای او باشد که مسجود فرشتگان گردید بنابراین اگر «یَد» به معنای قدرت باشد آدم مخلوق به قدرت خداست چنانچه تمامی موجودات و حتی ابلیس مخلوق به قدرت خداوند متعال هستند. (فخررازی، ۱۴۲۰ : ۲۶/ ۴۱۳)
به راستی تعبیر«خَلَقْتُ بِیَدَیَّ »(ص/۷۵) بیانگر چه حقیقتی می تواند باشد که انسان استحاق خلافت یافت و مسجود فرشتگان گردید؟ ازآنجا که خداى تعالى یکى از ذات‏ها است که هیچ وجهى از وجوه کثرت ذاتى در آن نیست، و هیچ وجهى از وجوه ترکیب نیز در آن نیست، بلکه انیّت او وجود صرف و محیط به همه کثرتهاست به نحوى که چیزى از آن کثرتها از وجودش غایب نیست و گر نه محدود و مرکّب خواهد شد. پس او به ذات احدیّتش مصداق جمیع اسماء و صفات متقابل است به نحوى که از آن نه تکثیر لازم آید و نه ترکیب و نه تحدید، زیرا کسى که او را به چیزى محدود نماید او را شمرده و براى او دومى ثابت کرده است، و هر که او را دو گانه کند به تجزیه پرداخته و هر کس او را تجزیه کند به او جاهل شده و او را نشناخته است. پس از وجوب وجودش
بر عدم ترکیب او استدلال مى‏شود و چون مرکّب نیست پس حدّى ندارد، لذا بر هر چیزى احاطه دارد. و این برهان از تمامترین و کاملترین براهینى است که حکما بر احاطه او اقامه کرده‏اند بلکه این برهان اصل همه است و همه دلیل‏ها به آن بر مى‏گردد.
پس او با احدیّتش مصداق صفات حقیقى محض است و مصداق صفات حقیقى داراى اضافه است و مصداق همه اضافه‏ها و سلب‏ها است، پس او حىّ دانا و شنوا و بینا، و مدرک، و توانا، و مرید و متکلّم، و بخشنده و مهربان است و خالق، و روزى دهنده، و ابتدا کننده، و اعاده کننده است، و تصرّف کننده و راهنما، و تفضّل کننده، گمراه کننده، انتقام گیرنده، سبّوح و قدّوس است. و لکن این اسماء در مرتبه احدیّتش ظاهر نیست، که آن مرتبه، مرتبه غیب است، آنجا نه اسمى براى اوست و نه رسمى، و نه خبرى از او هست و نه اثرى، بلکه او درمقام معروفیّت، که به نام نفس رحمان و حقیقت محمّدیّه و اضافه اشراقیّه و عرش رحمن و ولایت مطلقه، و مشیّت و حق مخلوق به او و امثالهم ظاهر گردیده است، که همه آنها از اسماء خدا مى‏باشد. و این غیر از هزار هزار اسم خداى تعالى است زیرا شأن خداى تعالى این است که مصداق آن اسماء در مقام ظهور باشد، و آن اسماء به اعتبار خودش بدون اعتبار به هیچ حیثیّتى، ید اللّه است و به اعتبار اینکه آن اسماء وجهى به سوى خدا دارند و وجهى به سوى خلق، و به اعتبار پیوستگى آنها به ملکوت علیا و سفلى، و به اعتبار ظهور لطف و قهر در آن اسماء دو دست خدا نامیده مى‏شود و محقّق مى‏گردد. و چون آن اسماء به ماهیّت‏ها و اعیان ثابته مى‏پیوندد، در آنها اسماء متقابل چون لطیف و قاهر و رحیم و منتقم، ظاهر مى‏شود. پس اسماء لطفى و قهرى خداى تعالى دو دست خداست‏. (گنابادی، ۱۳۷۲ :۴ /۳۶۵-۳۶۲)
بنابراین انسان مرآت صفات خداوند تعالی است. آیه ی شریفه ی : «تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ »(الرحمن/۷۸) بیانگر این است که برخی از اسماء الهی جلالی و برخی دیگر جمالی اند. بنابراین انسان جامع هر دو اسم خداوند است و هیچ مخلوقی در ظرف هستی نمی گنجد مگر اینکه مظهر یکی از این دو اسم باشد چنانچه ملائکه مظهر لطف و شیطان مظهر قهر ولی انسان مظهر تجلّی جمیع اسماء الهی است .« وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِین‏»(بقره/۳۱)

 

ملک در سجده آدم زمن بوس تو نیت کرد   که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی[۳۵]

و به همین سبب انسان استحقاق خلافت یافت و مسجود فرشتگان شد.(امین، ۱۳۶۱ : ۱۱/۱۷۰ ؛کاشفی سبزواری، ۱۳۶۹ : ۱/۱۰۲۴ ؛ابن عربی، ۱۴۲۲: ۲/ ۱۹۶-۱۹۵)
۳-۲-۳-۶-۴ تبیین واژه ی «یَداهُ مَبْسُوطَتانِ» در آیه ی ۶۴ سوره ی مائده
سیاق آیه ی شریفه ی ۶۴ سوره مائده بیانگر این مطلب است که یهودیان معتقد بودند : دست خدا بسته است.«وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ »(مائده/۶۴) و واژه ی «یَد» را به صورت مفرد ذکر کرده اند با این حال چرا خداوند تعالی در پاسخ آن ها فرموده است : «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ»(مائده/۶۴) و واژه ی «یَد» را به صورت تثنیه ذکر فرموده است؟
بدون شک منظور از این سخن اثبات دست برای خداوند و معنای وصفی باز و بسته بودن نیست بلکه در ورای معنای ظاهری معنایی ژرف تر از این نهفته است.
صاحب تفسیر المیزان در پاسخ به این سؤال نوشته است : اصولاً در ادبیات عرب دست کنایه از قدرت و دو دست کنایه از کمال قدرت است و از همین جهت خدای تعالی «یَد» را به صورت تثنیه آورده است تا به کمال قدرت خود اشاره کرده باشد. (طباطبایی، ۱۳۷۴ : ۶/۴۷ ) با توجه به اینکه قدرت و توانایی بشر به وسیله ی دو دست به ظهور می رسد همچنان که سیر کمال و توانایی معنوی او به نیروی عقیده و عمل است بدین مناسبت خداوند برای نزدیک شدن به اذهان از قدرت نامحدود خویش تعبیر به دو دست نموده است و هرگز آفریده ای از حیطه ی قدرت او خارج نخواهد بود.(حسینی همدانی، ۱۴۰۴: ۵/۶۷-۶۵)
برخی از مفسرین نوشته اند : «بل یداه مَبسوطتان» به معنی نعمت است و اینکه تثنیه آمده منظور نعم دنیوی و نعم اخروی است یا بر اساس آیه ی شریفه ی «أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَه »(لقمان/۲۰) نعم ظاهری و نعم باطنی است یا آن چه به تدریج اعطا می شود و آن چه از روی اکرام می بخشد.(آلوسی،‌۱۴۱۵ : ۳/ ۳۴۷ ؛طبرسی، ۱۳۶۰ : ۷/ ۱۱۰-۱۰۹)
برخی دیگر هم معتقدند : کسی که به دو دست اعطا می کند یعنی به نحو کامل می بخشد. ( نیشابوری،‌۱۴۱۶ : ۲/ ۶۱۵-۶۱۴ )
در فرهنگ و ادبیات عرب«بل یداه مَبسوطتان» عبارتی معروف ، شایع و کنایه از جود و بخشش است و در مقابل، «غل الید» کنایه از بخل است مانند گفته ی شاعر :

 

جار الحمی بسط الیدین بوابل   شکرت نداه تلاعه و وهاده[۳۶]

ابر سخاوتمند بر سرزمین حمی بارید و بر اثر بارش زیاد آن بر تپه ها و دره ها گیاه رویید و گل ها شکوفا شد.
۳-۲-۳-۶-۵ تحلیل نهایی
چنانچه گذشت «ید» اسم معنی عام است که دارای مصداق های فراوان مترتبی است که بعضی از آن فوق بعضی دیگر است. چنانچه در لغت برای واژه ی «ید» وجوهی ذکر کرده اند از جمله : عضوی از بدن، نعمت، قدرت، عنایت و ….. بنابراین واژه ی «ید» که در نظام معنایی قرآن کریم در ارتباط با خداوند استفاده شده با توجه به اینکه در ذات مقدس خداوند متعال هیچ وجهی از وجوه کثرت ذاتی نیست و هیچ وجهی از وجوه ترکیب نیز در آن وجود ندارد. بنابراین شایسته نیست واژه ی «ید» را در ارتباط با خداوند به معنای عضوی از اعضای بدن دانست بلکه واژه ی «ید» با حفظ معنای ظاهری راهی است در امتداد معرفتن یافتن به سوی خداوند متعال و بیان حقایق و معارفی که در ظرف ادراک ذهن بشری که با زندگی دنیوی مأنوس است، نخواهد گنجید . بنابراین خداوند از تعابیر و واژگانی استفاده نموده تا درک حقایق و معارف والا و شناخت خویش را برای انسان ،محسوس و میسر نماید به همین منظور برای نزدیک شدن اذهان نسبت به معرفت و شناخت خویش، تعبیر به دو دست نموده است.
۳-۲-۳-۷ بررسی واژه ی «خَصْمانِ»
«إِذْ دَخَلُوا عَلى‏ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى‏ سَواءِ الصِّراط»(ص/۲۲)
وقتى (به طور ناگهانى‏) بر داوود درآمدند، و او از آنان به هراس افتاد، گفتند: «مترس، (ما)دو مدّعى (هستیم‏)که یکى از ما بر دیگرى تجاوز کرده، پس میان ما به حقّ داورى کن، و از حق دور مشو، و ما را به راه راست راهبر باش‏ ‌(فولادوند، ۱۴۱۵ : ۱/ ۴۵۴)
۳-۲-۳-۷-۱مفهوم لغوی واژه ی «خَصْمانِ»
واژه ی «خصم» به معنی دشمنی است. «خصم»، مصدر است و فعل آن خاصمه، خصمه، مخاصمه و خصاما است، سپس به طرف مخاصمت و دعوا خصم گفته اند که در جمع و مفرد هردو به کار رفته است و مثنی آن «خصمان» است. (راغب، ۱۴۱۲ : ۲۸۴ ؛ قرشی،‌۱۳۷۱ : ۲/۲۵۴) برخی از واژه پژوهان میان واژ ه های نزاع، عداوه، جدال، و خصومت تفاوت معنایی قائل شده اند و در این باره نوشته اند :

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...