حیوانات در عین حالی که در حیوانیّت‌شان با هم اشتراک دارند به عالم انسانی هم تمایلات رفتاری دارند، بعضی به رفتارهای انسانی نزدیک‌تر از بقیه هستند و بعضی بسیار نزدیک به عالم انسانی می‌نمایند، مثل میمون در افعال و طوطی در گفتار، بهر حال در بسیاری دیگر هم دیده شد، مثل زنبور در مهندسی خانه‌سازی شش گوشه، شیر در تکبر و ریاست، وشتر در کینه ورزی و………..
همه این نشانه‌ها، دلیل این امر است که آنهادارای نفوسی هستند که مجرّد است و غیر منطبع، و شایستگی آن را دارد که پس از مرگ به بدن‌های انسانی بروند وقتی در اعمال آنها نظر می‌کنیم که غایتی در غرایزشان رو به کمال دارند و شایسته است برای آنها که اول به انسانیّت و بعد به ملکیّت برود، در حالیکه آنها مستحق و سزاوار کمال هستند، و اگر اینطور نباشد با جود و بخشش حق تعالی منافات پیدا می‌کند.
پایان نامه - مقاله - پروژه
پاسخ صدرا در این مورد:
همه انواع حیوانات رب النوعی دارند که آن نوع ویژگی افعال و کمالشان را راهنمایی می‌کند پس هر نوعی از اجسام طبیعی جوهری دارند، که مقوم وجود آن نوع است و اصل وجودی برای همه افراد آن نوع می‌باشد و آن جوهر یا رب النوع به تمام افراد نوع عنایت دارد و اختلاف آنها در شرّافت و درجات پایین به جهت اختلاف مبادی مفارق نوری آنهادر شدت نوری‌شان و ضعف و نزدیکی و دوری آنها از نورالانوار می‌باشد.
و اگر نفوس حیوانات غیر منطبع در ماده باشد و غایت و کمالی برای آن وجود داشته باشد حتما که نباید به کمال عقلی برسند، کمال آنها می‌تواند نوعی دیگر از کمال باشد.
اگر بگوئیم کمال حیوانات مثل انسانها کمال عقلی است، آن وقت لازم می‌شود که از در انسانیت وارد شوند در حالیکه بسیاری از انسانها که دچار شقاوت عقلی داشته‌اند در عالم آخرت در درجه عقلی ونشأه عقلانی نیستند.کمال مطلوب برای این انسانها لذات خیالی و خوشی‌های حیوانی است و هیچ شوقی به رسیدن به امور عقلی و ملکوت اعلی ندارند.
و البته رو به سوی یک کمال داشتن موجب وارد شدن در باب انسانیت نمی‌گردد چون منع یک موجود مستحق کمال خاهش، از محالات فعل و خواست حق تعالی است.
حتی اگر بپذیریم که استعداد حیوانات رسیدن به کمال عقلی باشد، دلیل این نیست که آن کمال باید حتما در گذر بر درجه انسانیت و درگذشتن از آن باشد. چون راه های به سوی خداوند بسیار است و هر موجودی می‌تواند از راه مخصوص خودش به حق تعالی و کمال لایق خودش برسد.
چنانکه در آیات قرآن هم آمده است:
« وَلِکُلٍّ وِجْهَهٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُواْ الْخَیْرَاتِ…. » (آیه ۱۴۸ سوره بقره)
کنون بهر هر کس یکی راه هست که با حق بگردد همی هم نشست
به آن راه یابد به آیین راست به آن قبله رو آورد گر که خواست
چنانکه صراط انسان از راه محمد (ص) و انبیاء و اهل بیت او، به سوی پروردگار و به اسم الله که جامع تمام اسماء الهی و مظاهر آن می‌شود، می‌رسد.
و دیگر صراط‌ها به ارباب انواع و اسماء آنها اختصاص دارد، مثل منتقم، جبار، مضل و…..، را عارفان علم به اسماء الهی می‌دانند.(صدرالدین شیرازی،۱۳۶۶، ص ۳۴۹)، (صدرالدین شیرازی،۱۳۷۸، صص ۲۷-۲۶)

۴-۱۹-ادراک کلی با تخیلات جزئی

و نیز احتراز و گریز گوسفند از گرگ، که اگر احتراز یک فرد معین و مشخص در نظر او باشد باید که صورت آن را در قوّه خیال ضبط نموده باشد، پس نباید از فرد دیگری از نوع گرگ که در شکل و مقدار و رنگ مخالف با اوست، بترسد و فرار کند در حالیکه می‌بینیم، او از هر گرگی بیم دارد و احتراز و دوری می‌کند، پس احتراز او از یک معنای عام و کلی است که شامل کلیه افراد گرگهاست.
پس ترس و گریز او، از یک معنای کلی عام، مستلزم داشتن نفس مجرّدی است که قادر بر ادراک امر کلی باشد و مسلم است که در سنت و ناموس متقن آفرینش و عنایت ربانی روانیست که چنین نفس مجرّدی را پس از مفارقت از بدن حیوان، بدون ارتقاء به مرتبه انسانی انتقال به بدن انسان و نیل به سعادت عقلیه ویژه انسان، رها کند و صلاحیت و استعداد او برای احراز کمالات و مقامات عالیه نادیده بگیرد.
دلیلی دیگر:
دلیل دیگر از دلایل معتقدین به تناسخ (به خصوص تناسخ صعودی یعنی انتقال نفس حیوان به بدن انسان) این است که عضوی از اعضای حیوان نیست، مگر آنکه تحت سلطه و استیلای حرارت غریزی همواره در معرض تحلیل و تبدیل قرار می‌گیرد، ولی در عین حال هیچ کس نمی‌تواند بگوید که حقیقت است، مثلاً در نتیجه تحلیل و تبدیل اعضاء تغییر و تبدیل و یا نقصان پیدا کرده است.
آنچه ثابت می‌ماند، نفسانیت آن حیوان است چون نفس آنها داری ادراک کلی است به همین جهت ثابت بوده و تغییر نمی‌پذیرد، پس برای اسب و نظایر آن نیز نفس مجرّدی است، نظیر نفس انسان، که همواره حافظ و نگهبان حقیقت اوست.
چنانکه مثلا اسب و یا هر حیوان دیگر را که وقتی با چوب می‌زنیم بار دیگر وقتی فقط چوب را ببیند، فوراً فرار می‌کند و می‌ترسد.
اگر ذهن حیوان معنی کلی که مطابق با فعل زدن را درک نکرده بوده و این معنا در ذهنش نمانده بود فرار نمی‌کرد و چون عین فعل زدن گذشته و یا همانند آن را به عینه نمی‌توان دوباره تکرار کرد پس ادراک جزئی نبوده و کلی است. پس نتیجه می‌گیریم که حیوانات هم دارای ادراکات کلی هستند.
حاجی سبزواری در حاشیه اسفار در این مورد می‌گوید:
این استدلال جدا سخیف و سست است، چون اینجا شق سومی هست و آن اینکه فرار، از صورت محفوظ در خیال حیوان است و آن خیال هم جزئی است و در آن در بسیاری از احکام ذاتی و عرضی‌اش مطابق با صورت خارجی است و اگر حیوان، مفهوم کلی را تصور کرده، چرا متفکر نباشد و به این قوّه تفکر علمی را کسب نمی‌کند؟
زیرا ریسمان حیوان چهار‌پا را وقتی به میخ طویله بستی و ریسمان بر پایش پیچیده شد، می‌بینیم که پایش را با چنان قدرت و شدتی می‌کشد که نزدیک است مفاصلش از هم جدا شود، در حالیکه صدها بار به این صورت پیچیده شده بود و در هرباری رهایی یافته، با این همه تاکنون علمی از جهت خلاص از آن به فکرش نرسیده است.
(صدرالدین شیرازی، ۱۳۷۸،ص۲)

۴-۲۰-اتصال نفوس پس از مرگ به عالم ربوبی:

تناسخیون مطرح می‌کنند که:
سبا هنگامی که فاسقان و جاهلان به علت خواب و یا بیماری، سرگرمی‌ه‌ا و مشاغل حسی‌‌شان کم شود، نفوسشان بر امور غیبی آگاهی پیدا می‌کند و در بسیاری از موارد دیده شده حتی افراد جاهل و گناهکار به سبب خواب و بیماری و غیره که تا حدّودی از شواغل دنیایی فاصله گرفته‌اند، روح و نفس آنها لطیف و رها گشته و به سوی امور روحانی و غایب از نظرات دنیایی متمایل شده و به حقایقی از آن دنیا دست می‌یابند خوابی می‌بینند و از اتفاقات آینده الهاماتی به آنها می‌شود و به هر حال متمایل به عالم مجرّدات می‌شوند، این به جهت اتصال به عالم غیب است پس وقتی جایز باشد که اشقیاء با کوچکترین مفارقت از بدن، اتصال به مبادی عالی پیدا کنند و از آنها لذت ببرند، پس هنگام مرگ و تباهی بدن و قطع کلی از تمام شواغل دنیوی و حسی، این اتصال سزاوارتر است.
حالا فکر کنید در اثر مرگ که همه شواغل مادی و وابستگی‌های دنیایی قطع می‌شوند این نفوس هرچند هم گناهکار و جاهل باشند و دیگر رها شده‌اندو به عالم مجرّدات می‌روند چگونه می‌توان برای آنها جسمی و بدنی در نظر گرفت تا عذاب شوند و مجازات کارهایشان را ببینند. پس باید در همین دنیا پس از مرگ به بدنهای موجودات پست‌تر از خود بروند تا معذب باشند و جزای کارهای خود را ببینند.
و اگر این طور نباشد، شکنجه‌ها و عقوبتهایی در زبان شرایع آسمانی و پیامبران به آن بیم داده شده است کجا تحقق و ثبوت می‌یابد؟
ملاصدرا اصل اشکال را نمی‌پذیرد و می‌گوید:
لانسلم ان نفوس الأشقیاء تتصل عند قله شواغلهم البدنیه بالمبادی العالیه بل غایه ما یصل الیه نفوس الممرورین و النائمین و ما یجری مجراهم من الکهنه و المجانین بعض البرازخ المتوسط بین هذا العالم و عالم القدس……………….
ما نمی‌پذیریم که نفوس اشقیاء هنگام قلت اشتغال بدنیشان، به مبادی عالی اتصال پیدا می‌کند، بلکه نهایت آنچه که این نفوس به آن می‌رسند، بعضی از برازخ متوسط بین این عالم و عالم قدس است و هیچ جایی مسلم و ثابت نشده است که هرگاه در دنیا برای گناهکاران نوعی اتصال به عالم مجرّدات به واسطه خواب و بیماری و بیهوشی حاصل شد و حواس دنیایی او تعطیل شد باید که در عالم آخرت نیز آن اتصال حاصل شود.
چون بی خبری و غفلت و بی توجهی این نفوس در آنجا به مراتب بیشتر از دنیاست برای اینکه آنچنان از امور هر اسناک و مصایب بزرگ، آنها را فرا گرفته است که دیگر توجه به چیزی غیر از این امور برایشان باقی نمی‌گذارد و آن قدر آنها در بند زنجیرها هستند که از مشاهده عالم انوار محجوب و پوشیده مانده‌اند، همانطوری که در دنیا به علت غفلت حقایق امور را درک نمی‌کردند و دچار شقاوت عقلی و خنثی گردیده‌اند.
چون به هر حال این دو نشأه از کل جهات وجودی با هم فرق دارند و اینطور می‌توان گفت که گناهکاران همان طوری که در این دنیا مداومت در اشتغال به گناه و شهوات داشته‌اند و از دیدن حق غافل مانده‌اند در سرای آخرت هم بواسطۀ مقید شدن به غل و زنجیرهای عذاب گناهانشان نمی‌توانند به چیزی غیر از آن عذابهای وارد شده توجه داشته باشند و از مشاهده انوار عقل و سعادتمندان محجور و محجوب می‌مانند، چنانکه در کتاب الهی هم به این نکته اشاره شده است:
سوره المطففین آیات ۱۴-۱۵:
« کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ کَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ »
شود چیره بر قلب آن قوم خوار سیاهی ظلمت، پلیدی کار
شود دور از لطف یکتا خدا سراپای محجوب از کبریا
سوره یس آیه ۹ و سوره سبا آیه ۵۴ هم دلالت به این مسئله دارد.

۴-۲۱-شبهه جهل مرکب

اشکال دیگر از تناسخیه مطرح می‌شود مبنی بر اینکه:
خیلی انسانها در بعد ظاهر به جهل مرکب و یا حدّاقل به جهل بسیط، جاهل هستند و در بعد عمل هم آدمی شقی و فاجر هستند و اینها پس از مرگ که بدن خود را از دست می‌دهند تمام قوای بدنی خود را از جمله حافظه و تخیل خود را از دست می‌دهند یعنی تمام ابزار به یاد بودن کارهایی را که انجام داده‌‌اند را از دست میدهند، وقتی وارد عالم پس از مرگ شدند تمام آن اعمال قبیح و ناپسندی را که مرتکب شده بودند، همه را فراموش کرده‌اند، وقتی تمام آن جهل‌هایی را که واجد آن بودند دیگر به یادشان نمی‌آید نقطه کدر ظلمانی دیگر بر روحشان باقی نمانده است و روحشان همان طبیعت اصلی خودش را که در ابتدا بالفطره داشته و نورانی بوده دوباره پیدا کرده است.
چون تمام آن قوا و ابزار حفظ این ملکات و علوم جاهلی همه از بین رفته است، پس محتویات آنها هم محو گردیده و دیگر وسیله‌ای برای مشاهدۀ نقاط تیره نفس خود ندارد خودش را پاک و صاف می‌بیند و خودش را با طبیعت اصلی و ملکوتی‌اش می‌بیند، و هیچ موضوع عذاب آوری در نفس خود نمی‌بیند که رنج باشد، پس وارد در نعیم جنت و نعمتهای بهشتی می‌گردد.
وقتی تمام گذشته فرد جاهل و فاجر، بواسطه از دست دادن قوای حافظه و تخیل که در بدن عنصری وی بوده، با مرگ و مفارقت از کالبد عنصری، پاک شود دیگر رنجی نخواهد داشت، پس چه فرقی بین این دو گروه خوب و بد پیش می‌آید؟
جواب اهل تناسخ به این مشکل این است که:
اگر قائل به تناسخ در دار دنیا بشویم که مشکل حل می‌شود، چون این نفوس را پس از مرگ وارد بدنی دیگر می‌کنیم و از قوای تخیل و حافظه آن بدن کمک گرفته، دوباره تمام آنچه را که کرده و گفته به یادش می‌آید و به واسطه به یاد آوردن کارهایش و اینکه در کالبد پست‌تری است عذاب می‌بیند و رنج می‌کشد و به مجازات کارهایش می‌رسد و اگر تصمیم گرفت و خوب شد کم کم از کالبد‌های بعدی رهایی می‌یابد. و اگر دوباره کارهای قبلش را انجام داد و جاهل‌تر و فاجرتر شد دوباره به کالبد بعدی می‌رود و الی آخر.
تا وقتی خدا بخواهد این دور ادامه خواهد داشت، اگر به اینصورت تناسخ اتفاق نیفتد، لازم می‌شود که جهال و فجار نسبت به جهل‌شان و فجورشان آگاهی نیابند و عذاب نشوند.
و چون تالی باطل است، چون با عدالت خداوند سازگار نیست، پس مقدم هم باطل است یعنی اینکه تناسخ نباشد، باطل است پس باید تناسخ باشد تا افراد خلاف کار به کیفر کارهایشان برسند.(صدرالدین شیرازی، ۱۳۷۹،ص۳۲)

۴-۲۲-ملاصدرا و شبهه جهل مرکب:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...