ضرورت شناخت انسان در دو بعد ظاهر می شود:
اول:بعد نظری،در این قسمت معرفت انسان به مثایه بخشی از جهان بینی زمینه ساز جهان بینی صحیح وحرکت زا خواهد بود.شناخت انسان به عنوان آیه و نشانه و مظهر خالق وآفریننده اوزمینه ای جهت درک درست رابطه انسان وجهان ونقش وموقعیتش در هستی می باشد.این شیوهمعرفتی هم در قرآن و هم در حدیث به کار رفته است:«سَنُریهِمْ آیاتِنَافِی الْافَاقِ وَفِی اَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ َشَیْءٍ شَهیدُ»[۳] یعنی به زودی نشانه های خود را در افق های گوناگون و در دل هایشان بدیشان خواهیم نمود،تا برای شان روشن گردد که او حق است، آیا کافی نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزی است؟«وَفِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ *وَفِی أَنْفُسِکُمْ أَفَلاَتُبْصِرُونَ»[۴]و در روی زمین برای اهل یقین نشانه هایی (متقاعد کننده)است و در خود شما،پس مگر نمی بینید.در دو آیه فوق نفس انسان به عنوان آیه و علامت معرفی شده است،که تفکر وتعقل در آن، می تواند فرد را به حقانیت نظام آفرینش راهبر شود.در احادیث اولیای دین آمده است که«من عرف نفسه فقد عرف رّبه».هر کس خودش را بشناسد،پس خدایش را شناخته است.از این جا معلوم می شود که معرفت انسان امّ المعارف است.
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه
دوم:بعد عملی،شناخت ظرفیت ها و استعداد ها و امکانات انسان کمک مؤثری در شناخت او به منظور
طراحی برنامه های فردی و جمعی خواهد بود،لهذا تصویری که از انسان ارائه می دهیم وتوصیفی که از امکانات واستعداد های او به عمل می آوریم،در بعد عملی ومهندسی جامعه نقش بسزایی دارد و به همین جهت است که علی(علیه السّلام) می فرماید:معرفه النفس انفع المعارف.معرفت نفس وخود شناسی سود مند ترین معارف است(همان:۳۱،۳۲)
ای صفاتت آفتاب معرفت آفتاب چرخ بند یک صفت
پس به صورت عالم اصغر تویی پس به معنی عالم اکبر تویی[۵]
۲-۱-۵-یگانگی یا دوگانگی انسان
از جمله مباحث مربوط به انسان این است که آیا انسان موجودی مرکّب ومزدوج است و یا واقعیتی بسیط و واحد می باشد؟آیا انسان موجودی ثنوی است که از انضمام جسم وجان پدید آمده است؟یا موجودی واحد است.آیا صرفاً روحانی است و مجرد یا فقط جسمانی است و مادی؟
همه فلسفه های طبیت گرا و ماده گرا(ناتورالیسم وماتریالیسم)در این باور هم عقیده اند که انسان جوهری جسمانی و مادی است و همه مظاهر انسانی از قبیل علم و ادراک،تعقل واراده و عشق از شئون و مراتب همین جوهر مادی است!فلاسفه حسی و تجربی اروپا نظیر هیوم در روحانی بودن جوهر وجود انسان تشکیک کرده وحتی آن را نفی کرده اند!در مقابل این گروه،فلسفه های روحی وعقل والهی،علاوه برجوهر جسمانی بودن،جوهر روحانی بودن آن را هم استدلال کرده اند و او را موجودی در اصل روحانی و در فرع جسمانی می دانند.(همان:۴۹)
۲-۱-۶-گرایشات فطری
در بحث گرایشات فطری می خواهیم بگوییم که،انسان یک سلسله تمایلاتی دارد که فطری و ذاتی اوست،او از این کشش های اختصاصی بهره مند است و سایر مخلوقات واجد آن ها نیستند.از میان گرایشات انسانی تنها به ذکر پنج گرایش بسنده می کنیم:
۱-حقیقت جویی:مقوله«حقیقت» را می توانیم مقوله«دانایی»یا مقوله«دریافت واقغیت جهان»هم بنامیم.گرایش به کشف واقعیت ها آن چنان که هستند،درک حقایق اشیاء«کما هی علیها»،این که انسان می خواهد جهان را،هستی را،اشیاء را آنچنان که هستند دریافت کند.(مطهری،۷۴:۱۳۸۹)
۲-گرایش به خیر وفضیلت:این گرایش به تعبیر دیگر از مقوله اخلاق است.اموری هست که انسان به آن ها گرایش دارد نه به دلیل این که منفعت است بلکه به دلیل این که فضیلت و «خیر عقلانی» است،منفعت خیر حسی است وفضیلت،خیر عقلی.«فضیلت»مانند گرایش انسان به راستی از آن جهت که راستی است ودر مقابل تنفر از دروغ.
۳-گرایش به جمال وزیبایی:در انسان گرایشی به جمال و زیبایی-چه به معنی زیبایی دوستی وچه به معنی زیبایی آفرینی که نامش هنر است-به معنی مطلق وجود دارد.این هم خود یک گرایشی است در انسان وهیچ کس نیست که از این حس فارغ وخالی باشد.(همان:۷۹،۸۰)
۴-گرایش به خلاقیت وابداع:این گرایش در انسان هست که می خواهد خلق کند وبیافریند،چیزی را که نبوده به وجود بیاورد.همین طور که علم،هم وسیله ای بوده برای زندگی وهم خودش برای انسان هدف بوده است،خلاقیت هم چنین بوده است.
۵-گرایش به عشق وپرستش:مسئله عشق خصوصاً در آن جا که با پرستش توأم می شود و بلکه هر عشقی که به مرحله عشق واقعی برسد(یعنی حساب شهوات را باید جدا کرد) به مرحله پرستش می رسد،یعنی این دو تفکیک پذیر نیستند.(همان۸۶،۸۲)
۲-۱-۷- عمل گرایی
عمل گرایی به عنوان یک مکتب فلسفی درآمریکای قرن بیستم پدیدآمد.هرچند فلسفه های سنتی قدیمی تر بردیدگاهی از واقعیت از پیش موجود مبتنی بودند که به موجب آن حقیقت امری پیشینی،یعنی مقدم بر تجربه انسانی ومستقل ازآن تلقی می شد،عمل گرا ها ادعا کردندکه حقیقت حکمی موقتی است که از تجربه اخذ می شود.فیلسوفان عمل گرا توجه خویش را به آزمودن پیامد های اعمال انسان به روش دقیق علمی معطوف داشتند.
عمل گرایانی همچون چارلزاس پیرس(۱۸۳۹-۱۹۱۴)،ویلیام جیمز(۱۸۴۲-۱۹۱۰)،جورج هربرت مید(۱۸۶۳-۱۹۳۱)،جان دیویی(۱۸۵۹-۱۹۵۲)ضمن رد فلسفه قدیمی تر،معتقد شدند فلسفه را باید برای حل مسائل انسانی به کارگرفت.به عقیده اینان ایده ها را باید بر پایه پیامد های آن ها درعمل مورد قضاوت قرار داد.(گوتک:۱۱۵)
ازنظرعمل گرایی جهان شناسی مقوله ای مستقل ازذهن یا تجربه انسان نیست.قانونمندی اشیاء نیز چیزی جدای از ذهن آدمی نمی باشد.این تصور ما است که به چیزها قانونمندی می بخشد. این درمعرفت شناسی عینیت حقیقت را انکارمی کند.اعتبار طبیعت مدیون آدمی است واین ذهن انسان است که این اعتبار را به وجود می آورد.بنابراین به گفته جیمز«حقیقت آن چیزی است که اعتقاد به آن برای ما بهتر باشد.»مکتب عمل گرایی انسان را موجودی طبیعی-اجتماعی می داند.عمل گرایی همان اعتباری را که برای طبیعت قائل است برای انسان نیز می پذیرد.انسان را به عنوان یکی ازاجزاءتشکیل دهنده طبیعت وکاملاًپیوسته به آن می داند.البته طبیعت ازدیدگاه عمل گرایی فرایندی باز و پویا و درحال تحول است نه نظامی بسته ومکانیکی،بنابراین انسان نیزموجودی درحال تغییر و تجدید مستمراست.عمل گرا به استعداد های نهائی درآدمی قائل نیست.دیویی استعداد های نهفته را،اموری مبهم و نامشخص معرفی می نماید.ازنظرعمل گرایی ارزش ها نسبی هستند.واقعیت دارای خصوصیت نسبی و زمینه ای است درجهان شناسی،معرفت شناسی و ارزش ها این ویژگی مطرح است. قضایای ارزشی مانند قضایای علمی توجیه می شوند.(باقری وعطاران،۱۱۷:۱۳۷۶)
۲-۱-۸- نوعمل گرایی
پسانوگرایی به مجموعه ای از واکنش هایی اطلاق می شودکه درمعارضه با فلسفه عصر نوگرائی وپیش فرض های آن صورت گرفته است.فلسفه پسانوگرایی اساساً به مقابله با بنیاد گرائی،ماهیت گرائی و واقع گرائی برخاسته است.به نظرریچارد رورتی مفروضات اصول گرائی مورد اعتقادمشترک فلاسفه برجسته قرون شانزده،هفده وهیجده میلادی،همان پیش فرض هائی هستندکه باید مردود شناخته شده وکنار گذارده شوند.به عقیده نیچه،هایدگر،فوکو وژاک دریدا قدمت این قبیل پیش فرض های مردود به قدمت متافیزیک بوده وتجسم عینی آن را به بهترین وجه شاید بتوان در دیدگاه افلاطون مشاهده کرد.
پسانوگرایی نیچه جریان فکری فلسفی است که درمدت یک قرن درصحنه اندیشه نوگرایی حضور داشته است.اندیشه افرادی مانند هایدگر،نیچه و فرید هریک به نحوی ازدرون نوگرایی علیه آن قد علم کردندآغازاندیشه انتقادی پسانوگرایی است.(جهان بیگلور،۵۹:۱۳۷۸)
نوعمل گرایی در واقع رنسانسی درحوزه فلسفه آمریکایی است همچنین نوعمل گرایی به روز شده عمل گرایی قدیم است هرچند رویکردی انتقادی به آن دارد؛امروزه عمل گرایی بر روی مکاتب مختلف فلسفی مثل تحلیل زبانی،نظریه انتقادی،تجربه گرایی منطقی،پدیده شناسی و ساختارگرایی سایه افکنده است.البته عمل گرایی کلاسیک ونوعمل گرایی که فیلسوفانی مثل سوزان هک،هابرماس، کواین،اپل،اکو و ریچارد رورتی حامیان آن هستند شباهت ها و تفاوت هایی وجود دارد.درهردو زندگی انسان اساساًعمل است و از این رو هرچیزی حتی نظریه به عمل تعلق دارد و نیزدر هردو،رویکرد طبیعت گرایانه غالب است.به عنوان مثال، کواین دراواخرقرن بیستم با طرح معرفت شناسی طبیعی شده اش از عمل گرایی دفاع کرد.این رویکرد تحت تأثیرعلم و داروینیسم در نزد دیویی و رورتی کاملاً مشهور است.ازطرف دیگر،ازنظررورتی تفاوت هایی بین عمل گرایی کلاسیک و نوعمل گرایی وجود دارد ورورتی درفلسفه و امید اجتماعی به این تفاوت ها اشاره می کند:نوعمل گرائی صرفاً ازدوجنبه به عمل گرایی قدیم تفاوت دارد.رورتی خود دراین زمینه می گوید:"نخست آن که ما نوعمل گراهای جدید،به جای تجربه یا ذهن یا وجدان که نوعمل گرایی قدیمی به آن ها می پرداختند،درباره زبان صحبت می کنیم.جنبهدوم این است که همه ما آثارکوهن،هنسن،تولمین وفایرابند را خوانده ایم و از این رو به اصطلاح «روش علمی»ظنین شده ایم".بنابراین ازنظر وی دو چیز وجه ممیز نوعمل گرایی ازعمل گرایی قدیم است:زبان و روش علمی.(اصغری،۵۷،۵۶:۱۳۸۹)
رورتی معتقداست که نوعمل گرایی به واسطه عنصرزبانی،عمل گرایی کلاسیک را اصلاح می کند. اومعتقداست که عمل گرائی زبان شناختی،عمل گرائی را در سه حرکت اساسی اصلاح می کند:اولاً،این عمل گرایی به عمل گرایانی نظیر جیمز و دیویی به دلیل رد انواع روش ها و اهداف فلسفه سنتی تبریک می گوید.ثانیاً،تلاش های آنان را برای بازسازی آنچه که نبایدبازسازی شود.سرزنش می کند،ثالثاً،صرفاًاین نظر را می پذیردکه زبان برای تهیه مصالح فلسفه قابل دسترس است.)هیل دبراند،۱۰۸:۲۰۰۳)[۶]
درباره روش علمی نیزبایدگفت که درنوعمل گرایی چون اصالت علم دیگراهمیت والایی ندارد؛ازاین رو«روش علمی»نیز کنار گذاشته می شود.لذا نوعمل گراها تحت تأثیر کوهن و فایرابند به روش علمی بی اعتماد هستند.رورتی نیزتحت تأثیرکوهن وکتاب ساختارانقلاب های علمی او روش علمی را رد می کند. درست است که دیویی از روش علمی صحبت کرده ولی هرگزنتوانست این روش را تبیین کندجیمز نیز از روش پراگماتیکی بحث می کند که بیشتر بر ضد افلاطون گرائی تأکید داشت.
بین پسانوگرائی ونوعمل گرایی رورتی نیز شباهت هایی چند دیده می شود.مثلاًدر این دوجریان فکری نوعی نقدمتافیزیک عقل محورغرب وجوددارد.هردومنکرچیزی بنام متافیزیک ومسائل بنیادی آن هستند.رورتی خود را یک متفکرپسانوگرا می داند وحتی گاهی ازاصطلاح«ماپسانوگراها»استفاده می کند و لو این که وی بیزاری اش از این اصطلاح را اعلام می کند.اومی گویدکه من گاهی خودم را به خاطر دیدگاه های عمل گرایی ام درباره حقیقت و عقلانیت یک«پسانوگرا»می دانم؛ولی ازاین برچشب ها بیزارم.(اصغری:۵۹)
۲-۱-۹- معرفت شناسی رورتی
نظریه معرفت شناسی وانسان شناسی رورتی درهم تنیده است.برای فهم بهتردیدگاه انسان شناسی اودرابتدانظریه معرفت شناسی اورا مورد مطالعه قرارمی دهیم.وی ایده ای که جهان رادارای ماهیت ذاتی می داند،انکارمی نماید.به نظراو"حقیقت نمی تواند در خارج باشد- نمی تواندمستقل ازذهن انسان باشد."(رورتی،۵:۱۹۹۸)
این براساس نظریه های معرفت شناسی رئالیستی ازهرنوع،از نظر او بی معناست زیرا تکیه آن ها برجهان مستقل ازانسان است.نظریه بازنمودگرائی درمعرفت شناسی نیزخالی ازاعتباراست.
ازنظرات رورتی به روشنی برداشت می شودکه حقیقت و واقعیت به نحوی به انسان ها،بستگی دارد.به عبارتی وقتی برخی عقاید،اظهارات ونظریه ها،حقیقت تلقی می شودوالزاماً درجملاتی متشکل ازمفاهیم بیان می شود و با توجه به این که مفاهیم به علایق،زبان ها وتصورات ما بستگی دارد.پس حقیقت به ما وابسته است،حقیقتی که نمی توانیم آن را بیان نمائیم. وی می گوید آنچه شما می توانید ادعا کنید بستگی دارد به آنچه که شم قادر به بیان آن هستید.
رورتی برای حرکت در ورای معرفت شناسی راه ویتگنشتاین را انتخاب کرده ومیدان های بازی های زبانی را مورد تأیید قرار می دهد واین مقوله را با اصطلاح(واژگان)توجیه می کند.از نظراو واژگان مانند ابزاری مورد استفاده قرار می گیرند.این واژگان متناظراست با باورها،طرحهای ذهنی ونظام های فکری ما نه به این که ازچگونگی وجود اشیاء جهان خارج از ما حکایت کند.(بری،۱۲۶:۱۹۸۰)[۷]
ازطرفی معرفت شناسی ریچارد رورتی رنگ عمل گرایانه دارد.او با روش معمول فیلسوفان که در صدد ایجاد پایه های دانش هستند،مخالف است.هرگونه ملاک و واژگان مشخص و نهایی را که برای ارزیابی وقضاوت درمورد نظرات،روش ها وشناخت های دیگربه کارآید،انکارمی کند.
به نظررورتی سنتی که ازفلاسفه یونانی سرچشمه گرفته که براین مبنا فرد درصدد یافتن معنای حقیقی چیزها دررسیدن به«عینیت»است.حقیقت ایده ای است که فی نفسه اهمیت دارد نه به لحاظ این که برای فردیاجامعه ای خوب ومثمرثمرتلقی گردد.رورتی این گرایش فکری را موجب تنگ نظری می داند.این سنت،فضای فکری بسته ای را به وجود می آورد که راه دیدن امور جدید و شگفت را می بندد و رشد ویژگی تردید و طنز را محدود می کند.(رورتی،۲۱:۱۹۹۸)
وی درتبین بیشتراین اندیشه می گوید نظریات سقراط وافلاطون موجب ظهوراین ایده شد،که روشن فکرکسی است که بدون واسطه،با ماهیت اشیاءتماس برقرارکندنه این که ازطریق،باورهای جامعه به شناسایی چیزها بپردازد.این دیدگاه با ابزار ایده ای در مورد تحقیق عقلانی مقارنت پیدا کرد ونگاه تمایز مطرح گردید.تحقیق عقلانی به طورآشکار قلمرویی را به وجود آورد که فعالیت های غیرعقلانی درآن جائی ندارند و مورد تردید قرار می گیرد.
رورتی دراین زمینه تیغ حمله را برضدواقع گرایان تیزکرده است این گروه حقیقت را مطابقت با واقعیت می دانند.ازنظرآنان باید متافیزیکی را سازمان داد که در آن رابطه ویژه ای بین عقاید واشیاء برقرارباشد.ازاین طریق تمایزبین عقایدغلط ودرست مشخص می شود.ازنظرواقع گرایان شیوه تبینی برای عقاید وجود دارد که محلی و موضعی نیست بلکه طبیعی است،بنابراین به نوعی معرفت شناسی قائل هستندکه ازنوع توجیه صرفاً اجتماعی نیست بلکه ازنوع توجیه طبیعی است که ازماهیت بشرسرچشمه می گیرد و امکان اتصال بین انسان را به عنوان بخشی از طبیعت با سایر بخش های طبیعت میسر می سازد.رورتی اضافه می کندکه ازنظرواقع گرایان انواع روش هائی که بوسیله افرادودیدگاه های دیگر به کارمی رود و تصور می شود توجیه عقلانی را نتیجه می دهد،در واقع نمی توانندعقلانی باشند، زیراتوجیهی حقیقتاًعقلانی است که روش توجیه آن الزاماً به حقیقت ختم شود و با واقعیت و با ماهیت ذاتی اشیاء انطباق یابد.(رورتی،۲۱:۱۹۹۸)
۲-۱-۲-منکران مبانی وخصوصیات ثابت انسانی
در این طیف به فراز هائی از دیدگاه های اسم گرائی،تجربه گرائی،عمل گرائی،اثبات گرائی وهستی گرائی در این باب اشاره می کنیم.
۲-۱-۲-۱-ویلیام اوکامی[۸](۱۳۴۹-۱۲۸۵)اسم گرائی
اوکامی یک اسم گرا بود و به اهمیت فرد،به عنوان موضوع علم وهم به عنوان منشاءوضع اصول اخلاقی
وقدرت سیاسی باور داشت که برای درک احتیاجی به مطلق نیست وتنها اجسام در زمان و مکان کافی است.برای شناخت چیزها باید دید در حال حاضردر عالم واقع به چه صورت وجود دارند،بنابراین وجود کلی را رد می کرد و مفاهیم کلی را فقط به تخیل انسان مرتبط می دانست و معتقد بود واقعیات در امور جزئی جهان مادی نهفته است.
در نظر اوکام"امور واشیائی که در ذهن ما تحت یک مفهوم شناخته می شوند،الزاماًوجه تشابهی با هم ندارند، تشابهی که ما دربین آن ها می بینیم فقط به دلیل ماهیت وجود تک تک آن اشیاء است ودر حقیقت می توان گفت تصادفی است.”
با این که اوکام بر پایه ایمان پذیرفت که در آدمی صورت غیر مادّی وفسادناپذیری وجود دارد،اماحاضر نبود بگویدکه این صورت مستقیماً ما را از وجود ماده آگاه می کند.نقش مادّه این است که حامل صورت باشد؛و واضح است که ماده بدن آدمی صورتی دارد.اما فساد پذیری بدن آدمی ثابت نمی کندکه بدن آدمی صورت فسادناپذیری داشته باشد که مستقیماً ما را از وجود ماده آگاه می سازد."می گویم که باید در آدمی صورت دیگری هم علاوه برصورت عقلانی در نظرگرفت،یعنی صورت حسی،که فاعل طبیعی می تواند ازراه فساد در آن تأثیر بگذارد."(کاپلستون،۱۱۶:۱۳۸۸)
اوکام از پذیزش این نظر امتناع کرد که نفس یا صورت ناطقه قوایی داشته باشدکه در واقع از خود نفس ناطقه و از یگدیگر متمایزاند.نفس ناطقه ناممتد و روحانی است؛و نمی تواند از نظر هستی شناختی اجزاءیا قوای متمایزی داشته باشد.آنچه عقل نامیده می شود صرفاً نفس ناطقۀ فاهمه است،وآنچه اراده می نامیم فقط نفس اراده کننده است.نفس ناطقه افعال را می آفریند؛وقدرت یا قوۀعقلانی"فقط بر ذات نفس دلالت ندارد،بلکه به عمل فهمیدن هم به طور ضمنی دلالت می کند.وضعیت اراده نیز همین طور است.”
اختیار یکی از ویژگی های اصلی مخلوق عاقل است.این سخن را که آدمی چنان قدرتی دارد نمی توان با استدلال پیشینی اثبات کرد،اما"با وجود این می توان آشکارا از راه تجربه به آن پی برد، یعنی از راه این حقیقت که هر انسانی که این تجربه را دارد هر قدر هم که عقل او چیزی را تحمیل کند ارادۀ او می تواند آن را بخواهد یا نخواهد".به علاوه،این که مردم را تحسین و تقبیح می کنیم،یعنی مسئولیت اعمال یا برخی از اعمال آنان را به خود آنان نسبت می دهیم،نشان می دهدکه اختیار را مانند یک واقعیت پذیرفته ایم. بنابراین در نظر اوکام انسان به منزلۀمخلوق مختاری است که کاملاً به خدا وابسته است،از نظر اخلاقی ملزم به این است که در خصوص آن چیزی که خدا به آن امر یا از آن نهی می کند خواست خود را باخواست خدا هماهنگ کند.به بیان کامل، خدا می توانست به هر فعلی امر یا نهی کند،مشروط بر این که مستلزم تناقض نباشد.خدا عملاًقانون اخلاقی معیّنی را به وجود آورده است.(همان،۱۳۱،۱۲۱،۱۱۹)
۲-۱-۲-۲-جان لاک[۹](۱۷۰۶-۱۶۳۲)-تجربه گرائی
جان لاک از پایه گذاران تجربه گرائی است.وی معتقد است تمام ماده شناخت انسان از ادراک ودرون نگری فراهم می شودامانظر او تنها این نبود که شناخت از طریق داده های حسی،یگانه شناخت آدم است. بلکه در نگاه متافیزیکی،عقل را محکمه ای می دانست که باید همه نظریات و اندیشه ها را برآن عرضه کرد.جان لاک به طور جدّی به رد و ابطال نظریه تصورات فطری می پردازد.برداشت او از نظریه فطرت این است که"در فهم،بعضی مبادی فطری با برخی مفاهیم آغازین،گویا حروفی وجود دارد که انگار بر ذهن آدمی نگاشته شده است ونفس در همان آغاز هستیش آن ها را به خود می گیرد و با خود به جهان می آورد.”
این مبادی در دو نوع نظری[مانند"آنچه هست،هست"و محال بودن جمع نقیضین"]وعملی یا اخلاقی معرفی می شوند،مورد قبول لاک نیست. وی می گوید استدلالی که معمولاًدر دفاع از نظریه فطرت ارائه
می کنند،تصدیق عام یا اجماع است،بدین معنا که چون همه مردم در برخی مبادی نظری و عملی را معتبر می دانند ودر آن ها با یکریگرمتفق هستندپس این مبادی بر ذهن انسان انطباع یافته و به صورت قوائی ذاتی،از بدو تولد با انسان همراه است.لاک دلیل اجماع را برای اثبات نظریه فطرت بی اساس می داند چون در رابطه با مبادی نظری،گروه هایی از افراد بشر مانند کودکان، ابلهان، بخش عمده ای از بی سوادن وانسان های بدوی هیچ شناختی از آن ها ندارند و در آن باره هیچوقت نمی اندیشند وانطباع آن ها را در ذهن این قبیل انسان ها نمی توان سراغ گرفت.درباره مبادی اخلاقی یا عملی، انکار لاک شدید تر است و در مقایسه با مبادی نظری مورد ادعا می گوید:"مشکل است قاعده اخلاقی یگانه ای را نمونه بیاوریم که مانند قضایای(آنچه هست ، هست)و (ممکن نیست چیز واحدی هم باشد هم نباشد)مورد تصدیق عام و فوری قرار گیرد".بنابراین لاک قواعد اخلاقی که مورد قبول همگان باشد را نمی پذیرد و می گوید:نمی توان باور کرد افرادی که همواره قواعد اخلاقی فطری را رعایت نمی کنند، هنگام تولد آن ها را با خودبه این جهان آورده باشند. آن گاه وی برخی توجیهات و استدلالهائی که طرفداران نظریه فطرت می آورند،تحلیل و رد می کند؛در برابر دلیلی که(افراد غیرعامل به ارزش های اخلاقی،در ذهن خود قواعد اخلاقی را قبول دارنداما درعمل خلاف می کنند)،می گوید:"من همیشه براین اندیشه بوده ام که کردار آدمیان بهترین گویای حال پندارشان است."نمی توان مبادی فطری را پذیرفت که تنها ذهنی باشند و به تأمل ختم شوند.اختلاف نظر و عمل اخلاقی که در رفتار بشردر جوامع مختلف و در دوران های گوناگون تاریخی شاهد بوده ایم با فطری بودن مبادی عملی سازگار نیست.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...